۱۳۸۸ تیر ۶, شنبه

ما منافقیم


سلام بابا جان؛
دلم برایت تنگ شده. نه برای خودت و جسمت. برای کمکت. برای دعایت. جای‌ات اینجا اصلاً خالی نیست. شما رفتید تا عده‌ای که هیچ ربطی به انقلاب نداشتند به روی مردم گلوله ببندند. بابا جان دیدی که با رأی سبزمان چه کردند؟ دیدی که با میرحسین چه کردند؟ دیدی که انقلاب دست نااهلان و نامحرمان افتاد؟ آری دیدی. می‌دانم که می‌بینی چه بر سر ما می‌آید. حتی می‌دانم که کمکمان می‌کنی. فقط خیلی نگرانم. این‌ها رحم و مروت ندارند. این‌ها حتی به اندازه‌ی سربازان شاه مرد نیستند. این‌ها به روی مردم گلوله می‌بندند و فردایش می‌گویند ما نبودیم و خودشان بودند. بابا جان این‌ها حتی به ما هم می‌گویند منافق. ما منافقیم؟ یعنی این مردمی که به چشم خودمان دیدیم منافق هستند؟ این‌ها تا کجا می‌توانند دروغ بگویند؟ ببین که چطور سعی در استقرار حکومت دیکتاتوری دارند. فکر می‌کنند دیکتاتورها یک شبه دیکتاتور می‌شوند. این‌ها دم از قانونی می‌زنند که به هیچ کدام از بندهایش وفادار نیستند. چند سال است که قانون شکنی می‌کنند و این بار پشت قانون پنهان شده‌اند.
این‌قدر دلم گرفته و حالم بد است که نمی‌توانم زیاد برایت بنویسم. بیشتر حرف‌هایم را بعد از نماز عشا برایت گفتم. بیشتر نفرین‌هایم را همانجا در سر سجده کردم. این ما و این خدا و این آه یتیم و این ظالمان. فقط کمک کن تا آخر بایستیم.

هیچ نظری موجود نیست: